علی و امیدعلی و امید، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

علی و امید کوچولوهای88

منتظر اتفاق خوب

ولنتاین مبارک ...

سلام به همگی ... دیروز پنج شنبه روز ولنتاین بود و بابایی زحمت کشیدن و من و شرمنده کردن و یه کادوی خیلی خوشگل برای من گرفتن ... منم خواستم اینجا بنویسم و دوباره از همسر عزیزم تشکر کنم .. رضا جان ممنون عزیزم .. خیلی زحمت کشیدی گلم .. خیلی دوست دارم عزیزم .. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی عزیز دلم .. عکسش هم در ادامه میزارم.. کادویی هم که گرفتم یه دستبند نقره با نگین های زمرد بود   ...
27 بهمن 1391

راهپیمایی 22 بهمن

سلااام .. امروز 22 بهمن و راهپیمایی معروفش دیشب تصمیم گرفتم که هر طور شده امروز صبح بریم راهپیمایی و خاطره ی شما از اولین راهپیمایی رو براتون ثبت کنم ...دیشب رفتیم کالسکه تون و از توی انباری آوردیم ... انقد ذوق کردین که حد نداشت و بعد از یکمی بازی کردن به ذوق فردا و راهپیمایی و سوار کالسکه شدن رفتین خوابیدین و صبح هم با یه صدای کوچولو از خواب پریدین ... کلی نق زدین تا برسیم و شما سوار کالسکه بشین ... اومدم بگم که امروز اولین راهپیمایی تون بود ولی بعد فکر کردم که اگه بگیم اولین کالسکه پیمایی بهتره دوتا عکس هم ازتون میزارم توی ادامه مطلب .. جلویی امید پشت سرش هم داداش علی   ...
22 بهمن 1391

تولدتون مباااارک گلهای مامان

سلام عزیزای دلم ... تولدتون مباااارک خوشگلای من ... امیدوارم  صد سالگیتون رو کنار هم جشن بگیرید پسرای گلم .. ایشالله خوشبخت و موفق سالم باشید  15 بهمن تولدتون بود که ما به دلیل اینکه یک شنبه بود و وسط هفته بود جمعه براتون جشن گرفتیم ..از صبحش که بیدار شدین خیلی خوشحاااال بودین ..کلی ذوق داشتین که تولدتونه و قراره کلی کادو بگیرین ... اینم از سه سالگیتون که شمعش و فوت کردین پا توی چهارمین سال زندگیتون گذاشتین ...  باور کردنش یکم برام سخته که سه ساااال از دنیا اومدنتون میگذره ... یعنی الان سه سااله که شما دوتا فرشته ی کوچولو کنار ما هستین و روز به روز بزرگ تر میشین ... ان شاالله که همیشه سلامت باشین و چشم بد ازتون دور ......
22 بهمن 1391

داریم به تولدتون نزدیک میشیم .....

سلام عزیزای دلم ... ان شاالله الان که دارید این پست و میخونید سالم و سلامت باشید و هیچ دغدغه ای نداشته باشید... دیشب که میخواستم بخوابونمتون  بردمتون توی تختتون و گفتم هرکی پسر خوبی باشه و گریه نکنه و زوووووود بخوابه ، فردا صبح که بلند بشه زیر متکاش جایزه هست...شما هم بلاخره با یکم کلنجار رفتن خوابیدید ... صبح بیدار شدید خیلی اذیت کردین و گریه کردین گفتم برید بخوابید و چون یه کم عصبانی بودم زود رفتین تو تختتون و منم اومدم پیشتون تا خوابتون ببره ... بعد علی سوال همییش و پرسید :مامان، مامان من هستی ؟؟؟؟ منم گفتم نهههه ، من مامان بچه هایی که اذیت میکنن نیستم .. شروع کردی به نق زدن که مامانم باش!! منم گفتم حالا بخواب ، اگه بخوابی مامان...
2 بهمن 1391

سفر شمال

سلااااااااام ..... ما برگشتیم!!!!!!!!! صبح روز جمعه بود که وقتی شما ها هنوز خواب بودین راه افتادیم به سمت رامسر.... البته بماند که با بلند کردنتون و تا دم ماشین رفتن از خواب بیدار شدید ولی بعد از کمی نق و نوق دوباره خوابتون برد .... شما چند روز قبل از اینک بخوایم بریم مسافرت مریض شدید برای یک شب اسهال و استفراغ داشتید که طبق معمول علی اقا اول شما مریض شدی و مریضیتم سخت تر از امیدم بود..... ولی شب قبل از سفرمون دیگه دوتا تون خوب شده بودین ولی نمیدونم برا چی دوباره علی جون سرما خوردی اونم سرمای خیلی بد.... توی راه یه بار حالت بد شد و بالا اوردی و یه بارم اسهال شدید گرفتی تمام لباسای مامانی رو کثیف کردی.... و ما مجبور شدیم یه...
18 خرداد 1390

جشن تولد 30 سالگی بابایی..

یه سلااااااااااااااااااااام پر انرژی برای عزیزای خودم ..... پسرای گلم خوبن؟؟؟؟ حال و احوالتون خوبه ؟؟؟ قربون اون قد و بالاتون نازدارای مامان ......الان داشتم عکساتون رو میدیدم ..... وای که چقدر کوچولو بودین و الان برا خودتون اقاااااااااااااااااااااااااا شدین دیگه !!!!!!!!!!!!! خوووووووووووووووووب بریم سر اصل مطلب ....... دو شب پیش برای بابایی تولد گرفتیم و دور هم جمع شدیم ..... خیلی خوش گذشت ولی متاسفانه امیدم مریض بودی و همش میخواستی توی بغل باشی .... منم چون کار داشتم نمیتونستم خیلی بغلت کنم برا همین همش بغل مامان بزرگت بودی ...... بلاخره بابایی 30 سالش شددددددددددددد ....... دیگه کم کم داره پیر مرد میشه هااااااااا خدایا ازت میخوام ک...
8 خرداد 1390

امامزاده قاسم

سلااام پسرای گلم ..... خوبید؟ خوشید؟ دماغتون چاقه؟؟؟ لبتون خندونه؟؟ لپاتون گلیه؟؟؟ الهی فداتون بشم که انقدر ماه شدین .... روز به روز شیرین تر میشید و البته تربیتتون سخت تر .... چند روزیه خیلی بهونه گیر شدین .... بابایی چشمشو عمل کرده و چند روزه تو خونه خوابیده تا امروزم نمیتونست چشماشو باز کنه و درد داشت .....ولی الحمدالله بهتر شده و امروز یکم با شما بازی کرد..... بهونه گیری شما هم بی ربط به این موضوع نبود .... دلتون برا بابایی تنگ شده بود و دوست داشتین باهاتون بازی کنه .... چند روز پیش با هم رفتیم امامزاده قاسم توی تجریش .... تو حیاطش یه حوض داشت شماهم رفته بودین بغلش و ازش دل نمیکندین .... کلی بازی کردین .... یه چندتایی هم عکس انداخ...
31 ارديبهشت 1390

حموم با بابایی.....و عکسهای اتلیه

سلااااااام به روی ماهتون ...... خوبید گلهای باغ زنگی من و بابایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بلاخره بعد از یک سال و سه ماه بابایی شما رو بردن حموم ....... خیلی بهتون خوش گذشته بود چون اصلا گریه نکردین ..... حتی وقتی بابایی سرتونو شسته بود شما هیچی نگفتین ...... وقتی رفتین حموم منم شروع کردم به جمع کردن خونه ..... خیلی شلوغ و به هم ریخته شده بود ...... بعدشم ظرفها رو شستم و واقعا یه نفس راحت کشیدم ...... راستی چند روز پیش رفتیم اتلیه و چندتا عکس انداختیم ..... خیلی قشنگ شده ..... الان یه چندتا شو میزارم تو ادامه مطلب .....ولی عکسارو هنوز نگرفتیم .... هر وقت اماده شد اونهارو هم میزارم .... اینا عکسای دوتاییتون بود.... اینا هم تکیا...
14 ارديبهشت 1390

بله برون!!!!!!!!!!

سلاااااام عزیزای دل ..........خوبید پسرای گل خودم ..... خیلی وقته که براتون ننوشتم و از خاطرهاتون نگفتم .... الان که دارم براتون مینویسم شما دارید بازی میکنید همین چند لحظه پیش علی جون دست داداشت رو گاز گرفتی و البته همین امروز بعدازظهر هم امید جان شما داداشت رو مورد عنایت قرار دادی هنوزم جای گازی که گرفتی روی دستش هست ..... بلاخره چیزی که عوض داره گله نداره .... و اما بله بروووووووووووووون جمعه بعداز ظهر بله برون عمو مهدی بود یه زن عمو خوب و مهربون قراره براتون بیاد  ....امیدوارم که همیشه پشت و پناه هم باشن و زندگی خوب و شیرینی داشته باشن .... اینم چندتا عکس از وسایلهایی که عمو مهدی زحمت کشیدن و برای خانمشون گرف...
5 ارديبهشت 1390

ددر!!!!

وااااااااااااااااای که چقدر ددر!!!!!!!!!!! راستی سلاااام .... خوبید گلهای من ؟؟؟؟؟؟ انقدر دد ...دد گفتین که ما رو  کلافه کردین اخه من نمیدونم این دد چیه که همه بچه ها قبل از مامان و بابا گفتن میگن دد... خلاصه که هر روز کار ما شده دد بردن شما دوتا... ولی عیبی نداره با این که خیلی خسته میشیم منتها روحیمون هم یکم بهتر میشه و یه هوایی به سرمون میخوره ....دیروز هم با هم رفته بودیم پارک صدف .....خیلی قشنگ بود .....شما ها هم خیلی بازی کردین چند تا از عکسهاشو میزارم تو ادامه مطلب ..... کلمات جدید: الو = اَدی (خیلی بامزه میگین ...همچین کشدار میگین اااااادددددییییی) تاپ تاپ + دااااااادی(خودمم نمیدونم چه ربطی داره ولی لحنش به تاپ ...
5 ارديبهشت 1390